یه اتاقی باشه گرمه گرم...روشنه روشن... توباشی منم باشم...
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید... تو منو بغلم کنی که
نترسم...که سردم نشه...که نلرزم... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..
.پاهاتم دراز کردی... منم اومدم نشستم جلوت
وبهت تکیه دادم... با پاهات محکم منو گرفتی...دوتا دستتم دورم حلقه کردی...
بهت میگم چشماتو میبندی؟؟؟؟ میگی آره
بعد چشماتو میبندی... بهت میگم برام قصه میگی؟؟؟تو گوشم؟؟؟ میگی آره..
.بعدش شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه
گفتن... یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچوقت تموم نمیشن... میدونی؟؟؟
میخوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست
چپمو...یه حرکت سریع... یه ضربه عمیق...بلدی که؟؟؟
ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم... تو چشماتو بستی...
نمیدونی... من تیغو از جیبم درمیارم...نمیبینی که...سریع میبرم...
نمیبینی خون فواره میکنه!!!رو سنگای سفید!!!
نمیبینی که دستم میسوزه!!! نمیبینی که لبمو گاز میگیرم که نگم آآآآآآآآآخ
که چشماتو باز نکنی و منو نبینی... تو داری
قصه میگی.... دستمو میذارم رو زانوم.خون میاد از دستم. میریزه رو زانوم...
میریزه رو سنگا... قشنگه مسیرحرکتش...
حیف که چشات بسته است و نمیتونی ببینی... تو بغلم کردی..میبینی که سرد شدم
..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم...
میبینی نا منظم نفس میکشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفس گرفت.
میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی
سردتر میشم!!! میبینی دیگه نفس نمیکشم!!!
چشماتو باز میکنی میبینی که من مردم!!! میدونی؟؟؟ من میترسیدم خودمو
بکشم... میترسیدم از سرد شدن... میترسیدم از تنهایی مردن... میترسیدم از خون دیدن...
ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم... مردن خوب بود...آرومه آروم...
گریه نکن دیگه... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل
شدیااااااااااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی...
گریه نکن دیگه خب؟؟؟؟؟؟؟ دلم میشکنه... دل روح
نازکه..نشکونش خب؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 139
بازدید کل : 4372
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1
Up Page